برکه نقره ای

سیلوارنا

برکه نقره ای

سیلوارنا

ارزش یک لبخند...

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تــنها بود. هیچکس نمی‌دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه‌المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچـــکس به سراغش نمی‌آمد و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری می‌جستند و مردم از او کناره‌گیری می‌کردند. قیافه زننده و زشت پیرمــــرد مانع از این بود که کــسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. عـــــلاوه بر این، زشـــتی صورت پیرمرد بـاعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می‌دید دچـار نوعی ناراحتی روحی شد که می‌توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می‌گریختند او هـم طاقت معــــاشرت با دیــــگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می‌نمود و مردم را از خود دور می‌کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز ... 

ادامه مطالب رو فراموش نکنین!

ادامه مطلب ...

باران

آسمان ابری بود اما نمی بارید و او چشم به آسمان دوخته بود....گل ها در اطرافش غنچه می دادند و می شکفتند... به او لبخند می زندند و او همچنان به آسمان چشم دوخته بود.... چمن با تمام رطوبت خود پاهای برهنه اش را در آغوش گرفته بود و او همچنان به آسمان چشم دوخته بود.... جایی که او ایستاده بود... بالا تر از ابر‌های بی باران.... نزدیک‌ترین نقطه ی روی زمین به آسمان بود... و آسمان همچنان ابری بود و نمی بارید... و...

ادامه مطلب ...

پایان نامه خرگوش

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود با جدیت در حال تایپ بود! در همین حین، یک روباه او را دید و با تعجب پرسید: «داری چه کار می کنی خرگوش؟»

خرگوش همان طور که به کارش ادامه می داد، گفت: «دارم پایان نامه می نویسم!»

روباه با نیشخند، دوباره پرسید: «جالبه، حالا موضوع پایان نامه ات چی هست؟»

خرگوش سرش رو بالا گرفت و با اعتماد به نفس گفت: «من در مورد این که یک خرگوش چه طور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم!»

روباه پوزخندی زد و با لحنی شماتت آمیز گفت: «احمقانه است! هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند.»

خرگوش محکم و جدی گفت: «مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم! دنبال من بیا.»

ادامه مطلب ...

او هنوز زنده است...

ستاره ها در آسمان چشمک میزنند و از این سو به آن سو میروند.ماه همچون صورت یک فرشته بر سطح زمین خیره مانده و جای خورشیدراپرکرده است.آسمان ازنبودن فرزندش خورشیدناراحت وسیاه پوش است.پیرمردی از پنجره خانه اش به آسمان خیره است و ستارگان را رصد میکند

ادامه مطلب ...