برکه نقره ای

سیلوارنا

برکه نقره ای

سیلوارنا

پایان نامه خرگوش

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود با جدیت در حال تایپ بود! در همین حین، یک روباه او را دید و با تعجب پرسید: «داری چه کار می کنی خرگوش؟»

خرگوش همان طور که به کارش ادامه می داد، گفت: «دارم پایان نامه می نویسم!»

روباه با نیشخند، دوباره پرسید: «جالبه، حالا موضوع پایان نامه ات چی هست؟»

خرگوش سرش رو بالا گرفت و با اعتماد به نفس گفت: «من در مورد این که یک خرگوش چه طور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم!»

روباه پوزخندی زد و با لحنی شماتت آمیز گفت: «احمقانه است! هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند.»

خرگوش محکم و جدی گفت: «مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم! دنبال من بیا.»

خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی که از آنجا رد می شد کنجکاوانه پرسید: «خرگوش این چیه داری می نویسی؟»

خرگوش بدون این که سرش رو بالا بیاره جواب داد: «من دارم روی پایان نامه ام که یک خرگوش چه طور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم!»

گرگ با عصبانیت گفت: «تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟»

خرگوش خندید و گفت: «چرا که نه! باور نداری؟ مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟»

بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.

خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.

حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره!

در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود!

در گوشه ای دیگر، شیری قوی هیکل در حال تمیز کردن دهان خود بود!

نظرات 1 + ارسال نظر
روحا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.baloot.blogsky.com

سلام مهربون
وب تو که شیر و خرگوش نداره اگه هست بگو من هم حواسمو جمع کنم

امیدوارم هر روز برای تو دریچه ای به فردایی روشن باشد
در انتظار حضورت می مانم

نه عزیزم
با خیال راحت توی این فضا گردش کن
هیچ خطری تو رو تهدید نمی کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد